زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
گرچه دستم بست دشمن دست خالی نیستم درد و داغ و شکوهها از این سفر آوردهام یاد دارم تشـنه بودی زیر تیغ و نیزهها هدیه از شـام بـلا چـشـمان تر آوردهام سرو بودم خم شدم تا بوسه بر حنجر زنم مثل مادر بعد از آن قوس کمر آوردهام خیز و بنگر لشگر ناموس دین را یک به یک شـام تـا کـربـبـلا روی بـصـر آوردهام یاد داری میزبانت گوشۀ ویران که بود شرح دیدارش ز تو در طشت زر آوردهام در عطش خون شد روان از پیکر عریان تو جای خون رفتهات خون جگر آوردهام پرچمت را بر زمین نگذاشتم جان حسین خیز و بنگر بر تو پیغام ظفـر آوردهام ای معـمای هزاران زخم با این ماجـرا از نــهــاد پــیـــروانــت آه در آوردهام گفت (شاهد) من نه تنها سوختم از داغ تو زین حکایت شعله بر شمس و قمر آوردهام |